گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

پیشرفته نورچشمام

عمر و جون و نفسم که سه قلوهام باشن پیشرفت چشم گیری در صحبت کردن ندارن عوضش در شیطنت ید طولایی دارند. یه ماهی هم هست که بپر بپر می کنن. شب موقع خواب که می شه چراغها که خاموش می شه تازه یادشون میافته بقیه بازیهاشون را با هم داشته باشن . دنبال هم می کنن و بلند بلند قهقهه می زنن و همدیگه را قلقلک میدن یه بار هم دیدم که ارسلان ارشیا را بغل کرده می پره ترسیدم بلایی سر خودشون بیارن کوتاه هم که نمیان ، بلاجبار یادشون دادم دست هم را بگیرن بپرن. ارشیا را تقریبا می گن ،  به اردلان می گن اردد ، به ارسلان هم یه چیزی توی همین مایه ها ، جوجه ، دد ، بابا ، مامان ، یه چیزی شبیه به عزی برای مامانم که عزیزجون باشن ، بای بای ، هاپ ، به به ، هم ، چیه ، ه...
30 فروردين 1394

گردش روز تعطیل

.: ارشیا اردلان ارسلان تا این لحظه ، 1 سال و 8 ماه و 4 روز سن دارد :. از تغییر مشهد بگم که در رفت ما کولر زده بودیم و در برگشت ارشیا (از همه بچه ها گرمایی تر) از سرما می لرزید. باباشون گفت هوا خیلی گرمه لباس خنک بپوشون ولی حس مادرانه گفت که اشتباه نکن شلوار کوتاه مامان دوز (مامان خودم) پوشندم با یه تیشرت آستین کوتاه ، یه دست بلوز شلوار و یه دست تاپ شورت هم برداشتم ، خلاصه از بادی که میامد به نظرم آمد بلوز بپوشن روی تیشرتشون و توی راه برگشت هم باید یه مسیری را تا پارکینگ پیاده میامدیم که توی راه هم آب نما بود و مامانم می گفت که ارشیا در حال لرزیدن می گفته آب و همه را شاد می کرده. کلا باعث شادی مسلمانان و غیر مسلمانان هستیم از این ج...
30 فروردين 1394

صندلی عقب

چند باری هست که سعی می کنم البته فقط سعی می کنم که همه بچه ها بدون من عقب بشینن. البته دوتا توی صندلی می شستن و یکی هم جلو بغل من و مدام باید یه چشم و یه دستم صندلی عقب می بود که بشینن گریه نکنن بیسکویت بدم ساکت بمونن و .... گاهی هم هر سه خودشون را می کشیدن جلو اما الآن دارم برخورد جدی تری می کنم چون بچه ها فهمیده تر شدن . اینم از صندلی عقب ماشین کوچولوی ما. قابل توجه که توی این مسیر طولانی ای که در راه بودیم ارسلان اصلا اذیت نبود ولی اردلان خیلی ناراحتمون می کرد. و البته جا برای صندلی برای ارسلان نبود. به ترتیب از راست ارشیا ، ارسلان ، اردلان ...
26 فروردين 1394
1201 11 14 ادامه مطلب

سیزده به در 94

برای سیزده به در جای خوبی گیر نیامد . خیلی شلوغ بود ما زود رفتیم اما بازم ترافیک بود. سبزه ای که روز سیزده دیگه زرده شده بچه هایی که با محیط آشنا می شن تا شیطنت راشروع کنن و حالا بچه ها بدو ، باباشون بدو . نکته نا گفته اینکه اردلان از اول تا آخر توی بغلم بود و حتی وقتی حوس می کرد بره کنار آب باز هم بغلم بود و حسابی کیف می کرد.     از راست اردلان و ارسلان توی بغلم هستن و ارشیا هم روی زمین نشسته و در اصل خودش را انداخت زمین تا فرار کنه برای شیطنت. ...
26 فروردين 1394

اولین پارک 94 بچه ها

رفتیم خونه مادرشوهر جان اما از آنجا که بچه ها جانشون را به سرشان آوردن دیگه خواستیم یه تنفسی بدیم رفتیم پارک... به ترتیم از راست ارسلان و اردلان و ارشیا به ترتیب از راست اردلان و ارشیا   ...
26 فروردين 1394

نوروز 94

سلام به همه دوستای گلم . نوروز گذشتتون مبارک. به همه سر زدم اما وقت نکردم نظر بگذارم که حتما سر فرصت ابراز وجودی خواهم کرد. ما که هفت سین نداشتیم جون سه تا الف داشتیم که اجازه ندادن و به هفت سین قرآنی اکتفا کردیم .  بچه ها مثل مرد منتظر سال تحویل شدن و اولین خواب سال 94 را خیلی مردانه خودشون انجام دادن و حتی نیاز به کمک برای خوابیدن نداشتن. خونه خودمون که هیچ ببینین خونه پسرخاله های بچه دوست باباشون را چی کار کردن . این خونه  قبل از حضور ما همونجور بود که همیشه بود و انتظار می رفت اما بعد از حضور ما دیگه همچین انتظاری نداشتم... بچه خودشون خونه خالش و عموش بود که ما اول رفتیم اونجا و دیدمشون اما بچه های ما جایش را خالی ن...
26 فروردين 1394

اصلاح

قبل از عید گفتیم یه سامانی به سر جوجه خروسامون بدیم و بردیمشون آرایشگاه. از اونجایی که آرایشگاه کودک نزدیک خونه خیلی شلوغ بود بردیم آرایشگاه معمولی ولی چشمتون روز بد نبینه... البته ارسلان خیلی آقا نشست و کارش تمام شد ما هم خوشحال که بقیه هم همینطوری هستن ولی اردلان از وقتی پیشبند بسته شد گریه کرد تا کارش نصفه موند و ارشیا قبل از پیشبند بستن شروع کرد و حتی اجازه نداد که پیشبند را ببندیم و همه موها روی خودش و باباش ریخت البته نکته ای که نگفتم اردلان و ارشیا توی بغل باباشون اصلاح کردن اما شیر پسرم ارسلان خودش نشست. (پسر خودمه دیگه  پنج روز توی بیمارستان به نام من می شناختنش یعنی اسم فامیل من نه باباش ) اسنادش هم موجوده ... ...
26 فروردين 1394

وقتی دست به یکی می کنن

بچه های ما وقتی چشم پدر و مادر را دور می بینن و دعوا نمی کنن و بازی و قهقهه نمی زنن و سر و صداشون نمیاد حتما یه کار جدید یا خطرناک می کنن مثل وقتی که ما توی اتاق پای نت خرید می کردیم و به دلیل اهمیت خرید بچه ها را توی اتاق راه ندادیم و در را بسته بودیم و ناگهان از بی صدایی از جایم پردیم و دویدم تا به این صحنه رسیدم. دقت کنید که جای مبل زیر تابلو بوده وکلیدهای زیر تابلو قبلا چراق خواب را روشن می کردن که به همت گل پسرا سوخت و دیگر جذابیتی نداشت و جالبتر اینکه مبل زیر پنجره را جا به جا نکردن با توجه به اینکه اون هم تکی بوده. هدف: خاموش و روشن کردن لوستر  ...
26 فروردين 1394
1